هرچه بیشتر می گریزم
به تو نزدیکتر می شوم
هر چه رو برمی گردانم
تو را بیشتر می بینم
جزیره ای هستم
در آب های شیدایی
از همه سو
به تو محدودم.
هزار و یک آینه
تصویرت را می چرخانند
از تو آغاز می شوم
در تو پایان می گیرم
کانال تلگرامی بو وی سو:
@boowiso
خاطرات عمر رفته * در نظرگاهم نشسته
بر سپهر لاجوردی * آتش آهم نشسته
ای خدای بینصیبان * طاقتم ده طاقتم ده
قبله گاه ما غریبان * طاقتم ده طاقتم ده
ساغرم شکست ای ساقی * رفتهام زدست ای ساقی
* درمیان توفان*
برموج غم نشسته منم * در زورق شـکستـــه منـــم * ای نـاخـــدای عــالـم
تا نـام مـن رقـم زدهشـد * یکبـاره مـهـــر غـم زدهشــد * بــر ســرنـوشـت آدم
ساغرم شکست ای ساقی * رفتهام زدست ای ساقی
تـو تشنـه کـامم کُشتی * در ســــراب نــــاکــــامـیهــا * ای بــلای نافرجامیها
نبــرده لـب بــــرجــامــی * میکشم بهدوش ازحسرت * بارمستی و بدنامیها
برموج غم نشسته منم * در زورق شـکستـــه منـــم * ای نـاخـــدای عــالـم
تا نـام مـن رقـم زدهشـد * یکبـاره مُـهـــر غـم زدهشــد * بــر ســرنـوشـت آدم
ساغرم شکست ای ساقی * رفتهام زدست ای ساقی
حکایت از چهکنم؟ * شکایت از کهکنم؟
که خود به دست خود آتش بردل خون شدهی نگران زدهام
برموج غم نشسته منم * در زورق شـکستـــه منـــم * ای نـاخـــدای عــالـم
تا نـام مـن رقـم زدهشـد * یکبـاره مـهـــر غـم زدهشــد * بــر ســرنـوشـت آدم
تـو تشنـه کـامم کُشتی * در ســــراب نــــاکــــامـیهــا * ای بــلای نافرجامیها
نبــرده لـب بــــرجــامــی * میکشم بهدوش ازحسرت * بارمستی و بدنامیها
برموج غم نشسته منم * در زورق شـکستـــه منـــم * ای نـاخـــدای عــالـم
تا نـام مـن رقـم زدهشـد * یکبـاره مـهـــر غـم زدهشــد * بــر ســرنـوشـت آدم
ساغرم شکست ای ساقی * رفتهام زدست ای ساقی
""معینی کرمانشاهی""
پر کن پیاله را کین جام آتشین
دیری است ره به حال خرابم نمی برد!
این جامها که در پی هم می شود تهی
دریای آتش است که ریزم به کام خویش
گرداب می رباید و آبم نمی برد!
من با سمند سرکش و جادویی شراب
تا بیکران عالم پندار رفته ام
تا دشت پر ستاره اندیشه های گرم
تا مرز ناشناخته مرگ و زندگی
تا کوچه باغ خاطره های گریز پا
تا شهر یادها
دیگر شراب هم
جز تا کنار بستر خوابم نمی برد!
هان ای عقاب عشق
از اوج قله های مه آلود دوردست!
پرواز کن به دشت غم انگیز عمر من
آنجا ببر مرا که شرابم نمی برد!
آن بی ستاره ام که عقابم نمی برد!
در را ه زندگی
با این همه تلاش و تمنا و تشنگی
با این که ناله می کنم از دل که :
آب......... آب..........!
دیگر فریب هم به سرابم نمی برد
پر کن پیاله را !
فریدون مشیری